به گزارش خبرنگار مهر، محمد زارع شیرین کندی در تازهترین یادداشت ارسالی خود به مهر درباره وفات زندهیاد دکتر روح الله عالمی، استاد فلسفه دانشگاه تهران و عدم پرداختن رسانهها به خبر درگذشت ایشان، نوشته است. زارع دکترای فلسفه از دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران دارد. به قلم او کتابهایی چون «تفسیر هایدگر از فلسفه هگل»، «هایدگر و مکتب فرانکفورت» و «پدیدارشناسی نخستین مراحل خودآگاهی فلسفی ما: مقالاتی درباره برخی اندیشمندان و روشنفکران کنونی ایران» منتشر شدهاند. زارع همچنین مترجم کتابهایی چون «لوکاچ و هایدگر: به سوی فلسفهای جدید» اثر لوسین گلدمن و «نظریه اجتماعی و عمل سیاسی: بررسی رویکردهای پوزیتیویستی، تفسیری و انتقادی» نوشته برایان فی است. یادداشت او را در ادامه بخوانید:
معروفیت و اهمیت شخصیت مرحوم دکتر فیرحی موجب شد که فقدان همزمان مرحوم دکتر عالمی، استاد منطق و فلسفه دانشکده ادبیات، در سایه واقع شود و مورد توجه درخور قرار نگیرد. در روزهای اخیر همه، بحق، از مرحوم فیرحی نوشتند و گفتند اما کسی از شخصی به اسم روح الله عالمی نامی نبرد و یادی نکرد. انتظار میرفت که استادان گروه فلسفه دانشگاه تهران و دیگر دانشگاهها و نیز همفکران سیاسی سابق و لاحق او چیزی بنویسند یا بگویند. اما همه مهر بر لب نهادند و دم فرو بستند. سبب و علتاش را نمیدانم. قطعاً احتیاط و محافظه کاری آن همکاران و آن هم جناحان در این باره
دخیل است.
البته این سکوت پیشگی تا حدودی طبیعی نیز است زیرا وقتی همه دارند از شادروان فیرحی مینویسند، از عبدالکریم سروش بزرگترین «فیلسوف» و روشنفکر و عارف و ادیب و دین شناسِ نابغه همه قرون و اعصار!! و مصطفی ملکیان گرفته تا اذناب و اعقاب و اتباع متعددشان، دیگر کسی جرأت نمیکند روح الله عالمی را عددی درخور ذکر به شمار آورد. من از روح الله عالمی مینویسم زیرا نه او را از نزدیک میشناختم، نه کمترین تعلق خاطری به شخصیت و گرایشهای سیاسی او داشتم، از سوی دیگر، نه از آقازادههای عرصه سیاست هستم که با یک تلفن در پایتخت استاد دانشگاه شوم، نه از آقازادههای عرصه اقتصاد هستم که با بهرهمندی از بادآوردههای پدر در شمال شهر بنشینم و با آرامش خاطر کتاب بخوانم و مقاله بنویسم، و نه از آقازادههای حوزه فلسفه هستم که در پی پدر راه بیفتم و با تقلید طابق النعل بالنعل از اندیشهها و اعمال و حرکات پدر در زیر سایه شهرت او به نامی دست بیابم و «چیزی» شوم.
پس من عمداً از روح الله عالمی مینویسم. مرحوم دکتر عالمی در زمره آن مهندسینی بود که در فضای خاص انقلاب به فلسفه علاقهمند شده و به آن روی آورده بود. علی الظاهر او پایان نامهای با موضوع تفاوت منطق قدیم و جدید با راهنمایی و مشورت استاد دکتر داوری و مرحوم دکتر احمدی نوشت. عبدالکریم سروش با هدف مقابله با تفکر دکتر داوری و به منظور تحقیر شخصیت او - که تقریباً کار همیشگی اوست و اگر یک روز به فردید و داوری فحاشی نکند، خوابش نمیبرد- روی پایان نامه عالمی انگشت نهاد و در پیرامون آن هیاهو و جنجال به راه اندوخت. سروش پایان نامه عالمی را مورد «ضرب و شتم و جرح» قرار داد و به دکتر داوری ناسزاها گفت. او حتی سالها بعد نمیخواست از این پایان نامه و دکتر داوری دست بردارد. سروش در سال ۹۱ نوشت: «راهنمایان (دکتر احمدی و دکتر داوری)....از فرط شهوت و غضب مهر تصویب بر رسالهای زدند که ننگ تاریخ فلسفه در ایران و دانشگاه تهران است، و مهر باطله بر پیشانی استادانی است که در شورای انقلاب فرهنگی بودند و هستند… دانشگاه تهران…آن راهنمایان راه نشناس را عذل و عزل میکرد تا فلسفه و معرفت را چنین به سخره نگیرند.» این همه عصبانیت و عصیان سروش دقیقاً به این سبب است که نویسنده پایان نامه «اینجا و آنجا از لگد زدن به پوپر دریغ نکرده بود»!! از لحن و ادبیات کاملاً بی ادبانه این بزرگترین ادیب همه تاریخ ایران!! درمیگذریم.
دکتر عالمی را دو بار و در دو دهه متفاوت در دانشکده ادبیات دیدهام اگرچه هیچگاه درسی را با ایشان نگذراندهام. طبیعتاً درباره وی رأی و داوری دانشجویانی موجه است که با او کلاس داشتند و نظرشان به حقیقت نزدیکتر است. در دهه هفتاد مسئولیتی در دانشکده ادبیات داشت و به مناسبتی به ورودیهای ما که دوره کارشناسی ارشد را میگذراندیم، کمکی و نیکیای کرد. بار دیگر در دهه هشتاد دیدم که مدیر گروه فلسفه بود و من برای مصاحبه امتحان دکتری دعوت شده بودم. در جلسه مصاحبه دو تن از «نااستادان» از همان اول عربده میکشیدند که ما به تو نمره نخواهیم داد. این را به همین صراحت میگفتند. مگر نه اینکه ایمان و اعتقاد دروغین «نااستاد» فلسفه ندان مستلزم صراحت است؟! جالب است بدانید که من با آن دو شارلاتان با دو پیشانی پینه بسته قبلاً هیچ گاه درس نداشتم؛ یعنی آن دو مرا نمیشناختند و از سطح دانش من پاک بیخبر بودند. آنها حتی رعایت شأن حضرات مرحوم استاد جهانگیری و استاد داوری _ را که من با هر دو استاد گرانمایه درسهای متعددی را گذرانده بودم _ نیز نمیکردند.
من به هر سوالی که آن دو پرسیدند جواب داده بودم و مرحوم جهانگیری و استاد داوری صحت پاسخ مرا تأیید کرده بودند اما رفتار آن دو همچنان تند و خشن بود. غیر از حضور متفکرانه و معلمانه و دلگرم کننده دو شخصیت بزرگوار مذکور، در این اثنا، دو نگاه دیگر به دانشجو آرامش میبخشید: نگاه شادروان دکتر عالمی، به عنوان مدیر گروه، که گاهی هم حرفهای مرا به زبانی دیگر برای آن دو توضیح میداد. آن نگاه دیگر، دکتر ریخته گران بود که گویی از بی آزرمی «دو نااستاد» هر چه بیشتر نفرت پیدا میکرد و بزرگوارانه نگاهی تاییدآمیز به من میکرد. علی الظاهر عالمی کتابی ننوشته اما مقالاتی دارد. این ننوشتن او هزار بار شرف دارد به نوشتن پرنویسها و پرگویانی که هر روز خروارخروار کتاب و مقاله و سخنرانی و درسگفتار عرضه میکنند و خلایق باید این همه اندیشه نو را مصرف کنند. این صاحبان داخل نشین و خارج نشین فلسفه چیزی جز اختلاطها و التقاطهای جور وا جور برای مردم نمیفروشند. این جماعت صرفاً فلسفه میدرایند و فلسفه میبافند.
فلسفه در این سرزمین به روز بد و سیاه افتاده است. مدعیان نادان فقط ادعا میفروشند؛ از مقدمه کتابهایشان چنین برداشت میشود که این «آقای محترم» حتی از ویتگنشتاین و هگل و کانت و رالز و مولوی و غزالی و ابن سینا هم «نابغهتر» و «چیز فهمتر» است. فلسفه در اینجا به فلاکت و افلاس دچار شده است و هر نالایق و نااهلی میتواند کتاب و مقاله فلسفی تولید کند و به مصرف «فالوور» های عزیزش برساند. علت ننوشتن دکتر عالمی را نمیدانم اما مسلماً اگر مینوشت از این «آشغال» هایی که به عنوان فلسفه تولید و مصرف و صادر میشود، بدتر نمیشد. فلسفه در فضای هرج و مرج و آشفته و در دستان روشنفکران فلسفه نشناس دینی و لائیک و لیبرال و مارکسیست به شیء قابل تولید و مصرف بدل گشته است، پس چه بهتر که دکتر عالمی ننوشت و رفت. شاید بد نباشد در پایان خاطرهای را ذکر کنم. پس از حوادث سال ۸۸، روزی از در شرقی دانشگاه خارج شده بودم و به سمت طالقانی میرفتم، دکتر عالمی را دیدم روزنامه «آرمان» در دست میآید، بسیار مسرور شدم و سلام کردم.
نظر شما